این مسئله، نمونه خوبی برای حضور یا عدم حضور جریانهای سیاسی در انتخابات است. این طبیعی است که پس از دولتهای یازدهم
و دوازدهم، هیچیک از چهرههای نزدیک به این دولت قصد کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری را نداشته باشد و این رقابت را از پیش باخته ببیند. میانگین رشد اقتصادی در ۱۰ سال گذشته منفی بوده و در برخی سالها به منفی هفت درصد هم رسیده، شدیدترین نرخ سقوط ارزش پول ملی در سالهای پایانی این دولت تجربهشده و رکوردهای جدیدی از ناکارآمدی و کمتحرکی در حوزههای مختلف حکمرانی به نام این دولت ثبتشده است.
سیاستمداران مدعی اعتدال، هشت سال قبل پشت دولتی ایستادند که حالا حاضر نیستند نسبت به عملکردش پاسخگو باشند. آنها که آن روز مردم را به اعتماد به روحانی دعوت کرده و ۴ سال بعد، دعوت خود را تا ۱۴۰۰ تمدید کردند، امروز بهجای آنکه نسبت به کنش و عملکرد خود پاسخگو باشند، برای حضور در انتخابات شرط تعیین میکنند. چنین سبکی از سیاست ورزی اگر برای چند سال هم قابلدوام باشد، یقینا در درازمدت قابلتحمل نیست. نمیتوان با رقیبی بازی کرد که تنها درصورتیکه برد خود را حتمی بداند، در مسابقه شرکت میکند و اگر بهواسطه کارنامه خود، احتمال برد ندهد، به دلیلی همچون نظارت استصوابی یا دلایل دیگر، از حضور خودداری میکند.
البته در انتخابات شورای شهر تهران در سال ۹۶ مشخص شد آنجا که نظارت شورای نگهبان هم در کار نیست و همهچیز به عهده دوستان خودشان در کمیتهای ۵ نفره در مجلس بود، خروجی مدیریت شهری همان شد که در دولت یازدهم و دوازدهم شاهد بودهایم.
اصلاحطلبان عادت دارند که همیشه از موضع اپوزیسیون به نقد نظام سیاسی بنشینند و اشکالی هم ندارد. اما خوب است یکبار هم رفتار سیاسی جریان خود را در دو دهه گذشته موردمطالعه قرار دهند. تعیین شرط برای حضور فعال در انتخابات، از طرف جریانی که زمام دولت مستقر به دست اوست، اگر رقتبار و تأسفبرانگیز نیست پس چیست؟